جناب مطلق از جواهر ابرار و اکابر اخیارند. این بنده کراراً ذکر بزرگواری و شرح خدمتگزاری ایشان را شنیده بودم تا آنکه در سنه 93 بدیع در مدینه مشهد به زیارتشان فائز گردیدم. هیکلی جسیم و لبی بسیم داشت و کمتر وقتی بود که خندان نباشد خصوصاً هنگامی که به ذکر ایام تشرف میپرداخت. سیمایش شکفته تر و کلامش دلاویزتر میگردید ولی اگر امری مخالف دستورات الهیه از کسی مشاهده مینمود قیافه اش تغییر میکرد و گفتارش خشن و سخنش درشت میگردید و حرارت غیرت سراپایش را فرو میگرفت. تحصیلات اساسیش کم اما اطلاعات تبلیغی و امریش فراوان بود. این مرد رشید دو صفت بارز داشت، یکی خلوص و دیگری عفاف و این دو خلق کریم را با فعالیت و شهامت جمع کرده خود را در صف مردان بزرگ جای داده بود و گذشته از آنچه ذکر شد، دارنده اوصافی بود که حضرت مسیح له المجد و البهاء از حواریون خویش توقع اتصاف به آن را داشت یعنی چون کبوتر ساده و مانند مار هوشیار و حالت وارستگی و انقطاع را با وجد و انجذاب بهم آمیخته بود. اهل و عیال اختیار نکرد و خانه و کاشانه ترتیب نداد و شب و روز آرام نگرفت. ایام را ببطالت و کسالت نگذراند بلکه مانند نسیم سحر در هر شهر و دیار مشام روحانیان را معطّر فرمود.
0 Comments
جناب نوش آبادی از مبلّغین مشهور و دست پرورده حضرت آقا میرزا مهدی اخوان الصفا اعلی الله مقامه بود که شرح احوالش در جلد چهارم این کتاب گذشت. جناب نوش آبادی هم در نورانیت و روحانیت شباهت به مربی خویش داشت و نیز مانند او همیشه لباس فاخر میپوشد و در مراعات نظافت میکوشید و چنان پاک و پاکیزه بود که هیچگاه غباری بر جامه بلکه گردی بر کفشهایش دیده نمیشد. قامتی باندازه و اندامی متناسب داشت، صوتش خوش و خطش زیبا و انشایش سلیس و نطقش مرتب و تحصیلات عربی و تحقیقات علمیش متوسط و محفوظاتش از کتب مقدسه و قرآن مجید و احادیث اسلام و اطلاعاتش از آیات و الواح بسیار بود. در مجالس خصوصی نیز صحبتهای شیرین میداشت و با ذکر مثلهای خنده آور حضار را سرگرم و مسرور میساخت. در هر شهری که مقیم میگشت مترصد می بود که از ورود تازه واردهای احباب مطلع شود و آنان را به محافل دوستان رهبری و بیاران محل معرفی نماید و نیز بر خود فرض میشمرد که بعیادت بیماران برود و از شکسته دلان و ناتوانان تفقد نماید و همچنین سعی میکرد که اگر کدورت و اغبراری در بین یاران پیدا شده باشد، از میان بردارد و بالجمله در آداب معاشرت ورزیده و با تجربه بود و طریقه سلوک با هر طبقه را بخوبی میدانست. ذیلش از آلایشات پاک و صدرش به آیات الهیه منشرح بود. جناب ثابت شرقی که از جانب لجنه ملی مهاجرت برای تفقد یاران هجرت کرده مأمور سیر در بلاد و قرای ایران بود، در آبان ماه سنه 1332 شمسی لاجل سرکشی به مهاجرین خطه آذربایجان به تبریز وارد گشت ضمن اقامت چند روزه و مشاهده حالاتش معلوم شد این مرد شایستگی دارد که سرگذشتش در مصابیح هدایت درج گردد. لهذا باستناد نوشته خود او که بخواهش حقیر برشته تحریر آمده و بصحت مندرجاتش اطمینان حاصل گردیده، ترجمه احوالش نوشته میشود. این جناب که اندامی درشت و بنیه ئی قوی و دهانی خندان و دلی خرم و بانشاط مانند جوانان داشت در اولین برخورد فهمیده شد که زنده دل و شوخ و عیار است. مثلاً نخستین دفعه ئی که از سفر به منزل بنده وارد شد، گفت من چند روز مهمان شما خواهم بود ولی در خورد و خوراک به مرغ کور و خروس شل و ماهی مرده و تیهوی تیر خورده قانع هستم و لازم نیست برایم گاو یا شتر سر ببرید. بعد هم که در احتفالات عمومی بصحبت پرداخت مجلسها گرم و با رونق و پر جمعیت شد و احباب برای حضور در مجالس و شنیدن بیانات او شتاب داشتند زیرا در نطقهایش امثال و حکایات بسیار میگنجانید و هر حکایت و مثلی را بموقع و با خوشمزگی ادا میکرد. لهذا با وصف قلت سواد و کمی اطلاعات اساسی سخنانش دلچسب و تقریراتش دلنشین بود. این بنده در بهار سال 1301 شمسی در شهر ساری عاصمه مازندران به زیارت این مرد فائز شدم و در مجالس متعدد کیفیت برخوردش را با مهتدیان مشاهده نمودم و سخنان گرمش را در مواضیع استدلال شنیدم. گاهی دنباله صحبتش به سه ساعت میرسید و تنفسش در اثنای این مدت هنگامی بود که مهتدی در ظرف یکی دو دقیقه مطالبی میپرسید و در هیچ مجلسی دیده نشد که از جناب احباب یا مبتدیان بیش از دو یا سه مرتبه سئوالی به میان آید و بر روی هم بیش از ربع ساعت وقت مجلس را بگیرد، بقیه اش به بیانات پر حرارت و بلیغ این مرد میگذشت و در ضمن صحبت آیات قرآن و احادیث و اخبار مانند سیل از لسانش جریان داشت و با کمال محبت و شکیبائی مطالب را موشکافی مینمود و بالجمله شوق غریبی به تبلیغ داشت و با خلق کریم دلها را صید و در هدایت نفوس موفقیت حاصل میکرد و در نظر فانی که آن اوقات در اول جوانی بودم، وجودش خیلی جلوه نمود و بعدها که شروع بنگارش کتاب (لحظات تلخ و شیرین) نمودم در حقش مطلبی نوشته ام که بعین عبارت این است: قسمت اول شرح تصدیق که به قلم خود متصاعد الی الله تحریر شده اسم این حقیر محمد و تخلّص و هم سجل امضاء ناطق است. ابتدا اسم شیخ محمد بود، مولد شهر صفر ۱۲۹۸ قمری مطابق ۱۸۸۰ میلادی در قریه ئی سیان از توابع اردستان اصفهان است. در هفت سالگی شروع به تحصیل ابتدائی کرده و در ده سالگی اشعار موزون گفته و در چهارده سالگی غزلیّات چند بیتی حاوی قواعد عروض بلکه محسّنات بدیعیّه داشته ولی تحصیل عروض نکرده بلکه طبیعی و ذوقی بوده است. سنواتی در اصفهان مشغول تحصیل علوم عربیّه و فقه و اصول و منطق بوده به محدّثی و وعظ مشغول و از مشاغل روحانیه امرار معاش مینمود و در اصفهان غالباً در مدرس میرزا حسین و مدرسه حاجی و مدرسه نیم آورد و غیره در ضمن تحصیل سکنی داشتم. چون والد مرحوم از روحانیین و اهل محراب و منبر بودند، اسمشان آخوند ملارمضانعلی و تخلصشان کوچکعلی بود ولی به اقبال امر اعظم فائز نشد. درباره امر اقدس و ظهور اعظم هیچ اطلاع مستقیمی نداشتم مگر پاره ئی افتراها و بهتانهای بی اساس تا آنکه در مدینة السادات زواره که ماه محرم و صفر برای شغل منبر و حدیث به آنجا میرفتم در سال دوم در زواره یکی از جوانهای سادات پیش من خلاصة الحساب میخواند. روزی دعوت کرد من همراه خود کتاب شرح توحید مفضّل و کتاب جواهر السّنیه شیخ حسر عاملی را بردم برای مطالعه یکی از همسایگانش که ملاعلی نام داشت و از احبا بود بدیدن آمد. رحمت مردی بسیار اجتماعی، و با مردم از پیر و جوان، تحصیل کرده و بی سواد، غنی و فقیر، بسیار خوش برخورد بود. رفتارش چنان دوستانه و صمیمی بود که فوراً آنها را نسبت به خود جلب می نمود. بسیاری از احبّا او را رفیق شفیق و دوست خاصّ خود می شمردند. با حضرات ایادی امرالله روابطی مخصوص داشت. رحمت و اینوک اولینگا که یکی در سی و سه سالگی و دیگری در سی و دو سالگی به سمت ایادی امرالله منصوب گردیده بودند و جوان ترین ایادی امرالله محسوب می شدند، بسیار مورد علاقه ی حضرات ایادی متقدّم و سالمند قرار داشتند. باید به خاطر داشت که رحمت پس از انتصاب به مقام ایادی امرالله خیلی زود از راهنمایی های حضرت ولی امرالله محروم شد، زیرا فقط پس از سه ماه از انتصاب او، هیکل مبارک صعود کردند. ایادی امرالله امة البهاء روحیّه خانم در بیانات خود نظریات خویش را درباره ی رحمت چنین توجیه می نمایند: فاضل مازندرانی در علوم ادبی از قبیل صرف و نحو و معانی و بیان و لغت مطالعاتی کافی و در معارف اسلامی از جمله فقه و اصول و تفسیر و تاریخ تبحری بسزا و در رشته های فلسفی از قبیل منطق و حکمت و کلام و اشراق و همچنین در کتب آسمانی و اعتقادات ملل و نحل تحقیقاتی باندازه داشت. فاضل تا بیست سالگی در مدرسه حاجی کاظم بیک نزد مشاهیر مدرسین بتحصیل علوم عربیه و فقه و اصول و کلام و حکمت و منطق و نجوم اشتغال ورزید و در میان طلاب بخوش ذوقی و خوش فهمی اشتهار یافت و بسیاری از آنها بجنابش حسن عقیدت پیدا کردند و بعلم و فضلش اعتراف نمودند و او را مورد اعتماد دانسته پس از فوت مدرس مزبور بشاگردی او تن در دادند و نزدش به تحصیل ادبیات و علوم عقلی و نقلی مشغول شدند و بدین ترتیب تدریجا بر شهرت و منزلتش افزوده شد. فاضل در طهران با بهائیان آشنا شده و اولین بار لوح مبارک بشارات، صادر از قلم اعلی بدستش آمد و از مطالعه اش منجذب و از تعمق در آن بشگفت آمده و بعظمت امر پی برده و از دل و جان بدین الله ایمان آورده پی در پی بزیارت سایر الواح حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء پرداخته روز به روز بر وسعت اطلاعات و انبساط خاطر و انجذاب ضمیر و نورانیت وجدان و توسعه دایره فکر افزوده و تدریجا در معارف امری تبحری بسزا یافت و عرفانی بلند پیدا کرد. جناب جناب عباس محمودی از جمله نفوس پاکیزه سرشتی است که حقیر چند سنه قبل در طهران سعادت ملاقاتش را دریافته از انفاس طیبهاش پی به مراتب اخلاص و ایمانش برده خویش را موظّف دانسته بودم که مصابیح هدایت را به نام شریفش بیارایم. لذا بوسیله جناب آقا علی اکبر نیک فرجام کرمانشاهی که ورقی چند از کتاب (لحظات تلخ وشیرین) را بذکر خصال ملکوتیش مزین داشتهام تفاصیلی از سرگذشت جناب محمودی به خط و انشای خود او بدست آورده بعد از دقت در مندرجات و اطمینان به صحت مطالبش به استناد همان نوشته ترجمه احوا لش را مینگارم: جناب محمودی اسم پدرش میرزا محمود و نام مادرش بیگم ناز و تاریخ تولدش آبانماه سنه 1275 شمسی مطابق با شهرالعلم سنه 53 بدیع و مولدش قریه وادقان بوده و در بدو تاریخچه خویش راجع به وطن خود وادقان شرحی سودمند نوشته که بعین عبارت این است: (وادقان قریهئی است کوهستانی واقع در شمال غربی شهر کاشان که فاصله آن تا شهر کاشان هفت فرسخ و تا شهر قم ده فرسخ میباشد و نسبة ییلاق خوش آب و هوائی است. ایمان آقا سیّد عباس به امر بهائی انقلاب و هیایوی بسیاری در میان طلّاب مدارس و جمیع طبقات اهالی مشهد انداخت و تا مدتی ورد زبان کلیه نفوس سرزمین های خراسان گردیده بود. به درجه ای اقبال ایشان در مردم آن شهر تأثیر کرده بود که چند تن از طلّاب بجنورد و سایر مناطق برای تحقیق در خصوص امر و تحرّی حقیقت به جستجو و تکاپو افتاده بودند زیرا آقا سیّد عبّاس را دارای تبحّر بسیار در علوم اسلامی می دانستند و به احاطهء علمیه و تقدیس و تنزیه ایشان اطمینان داشتند و بر خود لازم دانستند به چگونگی مطلب پی برند زیرا محال می دیدند که این قبیل نفوس فریب بخورند یا از روی هوی هوس تغییر عقیده دهند. موفقیتهای تبلیغی جناب ابوالفضائل در اصفهان زیاد بود و همان بود که باعث ماندن او چند ماه در آنجا شد. جناب سرهنگ عنایتالله سهراب در کتاب (چگونه بهائی شدم) ملاقات مستر بروس[1] کشیش مسیحی را که شاهزاده از او حساب میبرد و او به تحکّم با ظلالسلطان سخن میگفت با جناب ابوالفضائل چنین نوشته است: "از پدرم شنیدم موقعی که جناب آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی در اصفهان بودند برحسب تقاضای یک نفر از احبای آن زمان با دکتر بروس که گویا اولین کشیش پروتستان بوده که برای تأسیس کلیسای پروتستان و شعبه تبلیغات مسیحی به اصفهان آمده است، ملاقاتی میکنند. آن زمان مصادف با موحشترین قحطی و سختترین زمستان بوده و موقعی بس مناسب برای بذل اعانات و دستگیری از قحطی زدگان و بینوایان و مالاً، مستمعین رام تری فراهم بوده است. این نفس نفیس که در بین جانبازان راه خدا مقامی نمایان دارد تار و پود وجودش از شوق حقّ و عشق الهی تنیده شده بوده است. علوم اکتسابی و معارف صوری او بالنسّبه به بعضی از دانشمندانی که نامشان در این کتاب مذکور گردیده کم است ولکن در جهان معرفت جایگاهی بسیار بلند دارد و از جمله عرفانی است که در حضرتش (عالم وعابد و صوفی همه طفلان رهند) بدین معنی که فطرةً از سنخ نفوس پاک سرشتی بوده است که بدون اینکه در وادیهای سیر و سلوک و مراحل مقامات و احوال چنانکه عادت و طریقت متصوّفین است سرگشته باشد به صرف عنایت ازلی هفت شهر عشق را در نوردیده است. این جناب مردی قوی هیکل و سیه چرده و با وجود کبر سن راست قامت بود. صراحتی آمیخته به کمی خشونت در لهجه داشت. در رأی خود پا فشار و در قول خویش استوار بود و در برای خویش و بیگانه در اثبات گفتار خود پایداری مینمود. در تابستان سال1324 شمسی این مرد و جناب شیخ حسین فاضل طهرانی در طهران بودند و هر دو نفرشان در یک اتاق از اتاقهای حظیرةالقدس میزیستند و چون رفت و آمد احباب همیشه در آنجا زیاد میشد، اتاقی که محلّ سکونت این دو فاضل بود غالباً مملو از احباب صاحب ذوق میگشت و قصص و روایات دینی و اخبار و آیات استدلالی و اشعار و امثال ادبی به فارسی و عربی خیلی گفته و خوانده میشد. فاضل یزدی طبع شعر هم داشت و گاهی اشعاری به تخلّص (رونق) می سرود و بر حسب خواهش احباب انشاء مینمود. دفعهئی یکی از غزلهای خواجه را که قبلاً تضمین کرده بود میخواند و دستهئی از احباء هم حاضر بودند و گوش به اشعارش فرا داشته در مواقع معین صوت را به تحسین بلند میکردند. وقتیکه تمام شد فاضل با خنده گفت من حساب مرحبا ها وآفرینهای شما را در دست داشتم. تمامتان وقتی که ابیات خودم را میخواندم ساکت بودید و چون به اشعار حافظ میرسیدم به به میگفتید. درسنه 1301 شمسی که این عبد با جناب نادر نیرو علیه رضوان الله درطهران بودیم ازاحباب می شنیدیم که در مشهد دو نفر از سادات جلیلالقدر که هر دو از طیف علماء هستند، به امرالله اقبال کردهاند. آن ایام هدایتالله شهاب فردوسی که او هم در طهران بسر میبرد در مجالس و محافل احباب ابراز وجد و شعف از دخول آن دو نفس نفیس به ظلّ کلمـةالله مینمود و چون خود او مدّتی در حوزه درس جناب آقا سید عباس تحصیل میکرده است همواره به ستایش استاد خود مشغول بود و از تبحّر او در علوم اسلامی تمجیدها مینمود. باری ایمان این دو تن انقلاب وهیاهوی بسیاری در میان طلاب مدارس و جمیع طبقات اهالی مشهد انداخته و تا مدتی ورد زبان کلیه نفوس جمیع بلاد خراسان گردیده بود و به درجهئی اقبال این دو نفر در سکنه آن ایالت تاثیر کرده بود که چند تن از طلاّب بجنورد و اسفراین برای تحقیق امر و تفتیش از حقیقت احوال به مشهد رهسپار گردیده با احباب مربوط و محشورگشته بالنتیجه در سلک مؤمنین منسلک شدند. یکی از آنان را بنده خود ملاقات نموده بودم که میگفت من آقا سید عباّس و آقا سید رضا را میشناختم و باحاطه علمیه آن و تقدیس و تنزیه این اطمینان داشتم لذا همینکه شنیدم این دو نفر بهائی شدهاند برخود لازم دانستم که به چگونگی مطلب پی برم. چه محال میدیدم که این قبیل نفوس گول بخورند یا از روی هوی و هوس تغییر عقیده بدهند. در قریه دوغ آباد که نام امری آن فروغ و از توابع تربت حیدریّه خراسان است زن و شوهری به نام ملّاعلی و خدیجه بگم زندگانی میکردند که هر دو صاحب کمال و خوشاخلاق بودند. خدیجه بگم، زوجه ملّاعلی صبیّه جناب ملّا میرزا محمّد فروغی بقیة السّیف قلعه طبرسی بود که شمّهای از اوصافش در صدر تاریخچه فرزند ارجمندش جناب میرزا محمود فاضل فروغی در جلد سیّم این کتاب درج گردید. ملّاعلی بر اثر تعدّی مغرضین و تمادی ایذای مفسدین با عائلهاش از فروغ به شفیعآباد که دهی است از توابع کاشمر کوچیده ساکن شد و در اینجا به سبب حسن روش و سلوک مورد محبّت اهالی گشت و به علّت تنزیه و تقدیس محلّ وثوق و اعتماد سکنه آن گردید. بسیاری از مبلغین طراز اول و شهداء و حتی ایادیان به خاطر تبلیغ و یا تشویق و دیدار احبا به جاسب آمده اند و با احبای جاسب دیداری داشته اند. روزی از جناب فروتن پرسیدم که آیا به جاسب سفر کرده اند و یا اینکه جاسب را دیده اند؟ ایشان در پاسخ گفتند که خیر، من هیچگاه به جاسب نرفتم ولی میدانم که محفل جاسب یکی از قویترین محفل ها بود. همین سوال را از جناب دکتر رحمت الله مهاجر پرسیدم که آیا ایشان به جاسب سفر کرده اند ایشان پاسخ گفتند زمانی که حدودا 18 یا 19 سالشان بوده به جاسب میروند ولی در آن زمان جاسب بسیار نا آرام بوده و اهالی برای احبای جاسب مشکلات زیادی درست کرده بودند از این رو همان شب مجبور شده تا شبانه از همان راهی که سوار بر الاغ از نراق به جاسب آمده بودند به نراق برگردند. اشاره ایشان به بلوا رفتن مردم پیش آیت الله بروجردی و گرفتن حکم قتل میباشد که در آن زمان محفل صلاح نمیبیند که ایشان در آنجا مدت زیادی بمانند و ایشان خیلی زود بر میگردند. |
مدیربرگزیده مقالات مختلفه، نظرات مختلفه، نظرات دیگران، گلچین ها و ... بایگانی
March 2024
دسته بندی ها
All
|